رویا رستمی و عاشقانه هایش

ساخت وبلاگ
برای بار پنجم بود که شماره ی آینه را می گرفت و جواب نمی داد. نکند دیشب برایش اتفاقی افتاده؟ دلهره داشت. برادرهایش را می شناخت. زن جماعت در استایل زندگیشان بدرد کلفتی می خورد و بچه به دنیا آوردن. چطور آینه برای درس خواندن راضیشان کرده بود خدا می داند و بس! از اتاقش بیرون آمد که مادرش نیز از آشپزخانه به بیرون سرک کشید و گفت:خوب شد اومدی، می خواستم بیام صدات کنم، برو یکم تو حیاط سبزی بچین. -چشم. -بی بلا مادر. از مادرش سبد و چاقو گرفت و از ساختمان بیرون آمد. به سمت باغچه رفت که صدای زنگ در توجه اش را جلب کرد. سبد و چاقو را لبه ی حوض دایره ی وسط حیاط گذاشت و به سمت در رفت. در را که باز کرد، زلیخا ب رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 258 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 20:25

شهریار که بیرون رفت، صاحب ماشینی که سپرش مالیده شده با شوک به ماشینش نگاه می کرد. شهریار به سمتش رفت و گفت:آقا شما صاحب این ماشین هستین؟ مرد طلبکار به سمت برگشت و گفت:کار شما بوده؟ شهریار ملایم گفت:عذر تقصیر، بله عجله ی من باعث شد، خسارتش هرچی باشه بفرمایید تقدیم می کنم. مرد که ملایمت شهریار را دید گفت:می برمش تعمیرگاه، گواهینامه تونو بهم بدین با یه شماره، هرچی قیمت گفتن، زنگ می زنم بیاین همون جا پرداخت کنید، گواهینامه رو ببرین. شهریار دست روی یکی از چشمانش گذاشت و گفت:به دیده ی منت. در ماشینش را باز کرد و گواهینامه را از کیف کوچکی درون داشبورد درآورد و به دست مرد داد. کارت خیاطیش را نیز از جی رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 198 تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت: 22:10

فصل دهم هوا گرم بود. تابستان با تمام قوا زورآزمایی می کرد. یکی نبود بگوید چه خبر است؟ آرامتر بیا! سه ماه وقت داری که تمام ظهرها را جهنم آتش کنی. دستش را روی پیشانیش کشید. مجبور شده بود ماشین را سر کوچه بزند و برای اینکه میان کوچه ها گیر نیفتد، پیاده به دنبال آدرس باشد. طبق آدرسی که سیمین خانم داده بود باید پلاک 50 را پیدا می کرد. چشم چرخاند. پلاک51 بود اما 50 نبود! به پشت سرش برگشت و دوباره نگاه کرد. یک موتوری که دو بچه ی کم سن سوارش بودند به سمتش آمدند. خودش را کنار کشید. اما موتوری به شیطنت به سمتش آمد. کنارش ویراژی داد و رفت. با تاسف سر تکان داد و دوباره به پلاک ها نگاه کرد. زنی با چادر گل رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : پست, نویسنده : roha1368a بازدید : 275 تاريخ : يکشنبه 29 مرداد 1396 ساعت: 9:12

پوریا برزخ شد. -هی یارو صبر کن، چی گفتی؟ هر دو جوان طلبکار به سمتش برگشتند و نگاهش کردند. -ها؟ چیه؟ هلن و آینه از شرم حرف های آن دو با صورتی پر از شکوفه های انار، پشت ماشین خودشان را استتار کردند. پوریا با سینه ای که از شدت تنفس تند تند جلو آمده، به سمتشان رفت. -جرات داری نطق کن ببینم چی گفتی تا نطقتو بکشم. آن هم که انگار دنبال شر و دعوا بودند جلو آمدند. -چیه یارو؟ دختر میاری و می بری قراره ساکتم هم باشیم؟ کدوم یکی از همسایه های اینجا بی آبرویی کردن که تو بخوای مارو، روسیاه کنی؟ مهلت نداد بیشتر به چرت و پرت گفتن هایش ادامه بدهد، با صر محکم به صورتش کوبید که عقب عقب رفت و به دیوار پشت سرش خورد. رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : پستبت,سوخته, نویسنده : roha1368a بازدید : 276 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 4:49

از این همه نزدیکی، گر گرفت. دستش را محکم گرفت وخودش را از بغلش نجات داد و ترسیده مقابلش ایستاد. پوریا بلند نوچ نوچی کرد و به سمت دیوار سمت چپش رفت. کلید را زد و لامپ وسط اتاق روشن شد. مقابل هلن ایستاد. -خوبی؟ هلن دستی به صورتش کشید و با صدایی بریده گفت:تو...که...رفته بودی؟ پوزخند پوریا شک برانگیز بود. -می خوای بگی منتظر بودی که من برم بعد بیای تو این خونه؟ هلن دستپاچه گفت:نه، نه! -پس چی؟ آمد جواب دهد که در اتاق با صدا باز شد و آینه وحشت زده گفت:هلن؟ با دیدن پوریا هینی از ترس کشید و دستپاچه گفت:سلام. پوریا خونسرد با لحنی که رگه های از تمسخر داشت گفت:پس شریکم داشتی؟ صدای پیرزن از ایوان به گوش رس رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : پستبت,سوخته, نویسنده : roha1368a بازدید : 206 تاريخ : پنجشنبه 26 مرداد 1396 ساعت: 22:40

فصل نهم حاضر بود بمیرد اما از کسی رودست نخورد. دختره ورپریده سرکارش گذاشته بود. از خانه بیرون زد و شماره اش را گرفت. اما بوق اشغال خورد. ماندنش بی فایده بود. 8 شب بود و هلن طبق قولش نیامد. امشب به شهریار قول داده بود که به دیدنش برود. خیلی حرف ها داشتند که باید به همدیگر می گفتند. سوییچ ماشین را از رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : پستبت,سوخته, نویسنده : roha1368a بازدید : 210 تاريخ : چهارشنبه 25 مرداد 1396 ساعت: 2:08

سیمین آدرس را گفت و تماس را قطع کرد. شهریار با قدردانی گوشی را به پیرزن تحویل داد و گفت:یک دنیا ممنونم مادر، بزرگترین لطفو در حقم کردین. پیرزن گوشی را گرفت و درون جیب پیراهنش هول داد و گفت:حواست به کارات باشه مادر، زمین گرده می چرخه، امروز به خبط و خطاهات برسی فردا یا پس فردا جلوت وایمیستن. سرش را ت رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : پستبت,سوخته, نویسنده : roha1368a بازدید : 231 تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1396 ساعت: 15:07

پوریا از گالری که بیرون آمد پر از خشم، گوشیش را از جیب شلوارش بیرون آمد و شماره ی آذر را گرفت. دخترک روباه صفت! کور خوانده بودکه او را در هچل بیندازد. گوشی بیشتر از سه بار بوق خورد که صدای شاد آذر درون گوشی پیچ و تاب خورد. -جانم! -برای چی گفتی بیام؟ -اولا سلام علیکم آقا، دوما به جای این حرفا دیر نکر رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : پستبت,سوخته, نویسنده : roha1368a بازدید : 245 تاريخ : دوشنبه 23 مرداد 1396 ساعت: 1:09

چرا این مرد دست از سرش برنمی داشت؟ نکند تعقیبش کرده باشد. فورا گارد گرفت و اخم هایش را تنگ یکدیگر فرستاد. سام هم متعجب از حضور هلن، تمام تن چشم شد و انگار قصد داشت او را ببلعد نگاهش می کرد. چقدر این دختر زیبا بود. حتی زیباتر از ندایی که میان خاک آرام گرفته بود. آذر به سمت سام برگشت و با لبخند گل و گ رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 220 تاريخ : يکشنبه 22 مرداد 1396 ساعت: 15:37

سیروس به پشت کمرش زد و گفت:برو دارمت.باید می رفت و حتما یک سر به شرکت می زد.غرغرهای این اواخر سام بیشتر شده بود.حق هم داشت.آنقدر درگیر کارهای هومن و نقشه های خودش بود که حتی به طلافروشی ها هم کمتر سر می زد و سپرده بود شاگردهایش مغازه ها را بچرخانند.با سیروس دست داد و قدردان به اوسا یونس نگاه کرد و ا رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 222 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1396 ساعت: 13:00

پوریا به چهره ی درهم فرورفته ی بهشاد نگاه کرد. این پسر، این وسط چه می گفت؟ بهشاد زیرچشمی به هلن دستپاچه نگاه کرد و دوباره نگاهش بیخ مرد ریش و پشمی روبرویش شد. به رسم ادب از ماشین پیاده شد تا سلام کند. غیر از آن سوء تفاهمی که درون چشمان پسر طلبکار روبرویش بود را رفع کند. دختر بیچاره که گناهی نکرده بو رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 227 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 3:05

هلن از آینه ی جلو نگاهش کرد. صورت تقریبا کشیده ای داشت با ریش و سبیلی پرپشت. هیچ مردی را مانند او ندیده بود که این مرد ریش داشتن خواستنی اش کند. هلن با طعنه گفت:شما که دست به خیری و ضمانت کردی، چرا خودتون نمیرین خبرو به حاجی بدین؟ ماشاالله دیگه بچه ی خونه شدین. طعنه ی کلامش آنقدر واضح بود که اخم های رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 269 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 7:26

صدای زنگ خانه توجه هر دو را جلب کرد. حاجی بلند شد و لخ لخ کنان به سمت در رفت. پوریا نگاهش را به در دوخت. هلن هم از پنجره ی کوچک آشپرخانه که با پرده سفید بامزه اش کنار رفته بود، حیاط را دید زد. حاجی در را باز کرد. با دیدن بهشاد لبخند زد و گفت:مادرزنت دوستت داره! بهشاد ملیح خندید و مردانه با عمویش دست رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 231 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت: 3:48

با زحمت و چک پولی که درون جیب سرباز جلوی در گذاشت توانست وارد اتاقش شود.تازه عمل شده بود و بی حرکت روی تخت بود.قبل از ورود به اتاق، با دکترش صحبت کرده و حالش را پرسیده بود.گفته بود هشیار است و می تواند صحبت کند.روی صندلی کنار تخت نشست.هومن حضورش را حس کرد و بی حال چشم گشود.-بازم که خودتو نفله کردی.ه رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 200 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت: 3:48

هیچ وقت دست از سر این عشق برنمی داشت. -شهریار ما همه ی حرفامونو باهم زدیم، قرار بود این احساس رو بذاری کنار، 20سال پیش برای همین قید همه چیزو زدی. شهریار از جایش بلند شد، اخم کرد و گفت:بخاطر ترس تو بود که قیدشو زدم، تو پاهامو بستی وگرنه نتونستم هیچ وقت از زلیخا بگذرم. پروین آشفته گفت:نرو دنبالش، باز رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 200 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت: 3:48

نگاهش را به بالا دوخت. او اینجا چکار می کرد؟ نکند حاج بابا در مورد خانه حرفی زده باشد؟ دستش مشت شد و زیر لب گفت:آخ حاجی، آخ، چرا گفتی که حالا بخوایم زیر بار منت یه غریبه بریم؟ باید بالا می رفت و مداخله می کرد. دوست نداشت منت کسی روی دوشش باشد. اما...خب...اگر با این کار از آلاخون و والاخون شد نجات پی رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 252 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت: 3:48

مردانه دست داد. گرمی دست حاجی زیر پوست دستش زق زق کرد. خدا لعنتش کند. داشت چه غلطی می کرد؟ در یک تصمیم آنی پرسید:حاجی چیزی شده؟ خیلی ناراحت به نظر می رسی؟ حاجی نگاهی ناراحت به هلن که کنار پوریا ایستاده بود انداخت. هلن با تمام عزت نفسش لبخندی زوری روی لب آورد و گفت:چیزی نیست.حالا که شما اومدی کیف حاج رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 215 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1396 ساعت: 9:28

دستانش توان نداشت که بیشتر از این مشتش کند. در آخرین لحظه که چشمانش روی هم رفت، اسپری جلوی دهانش قرار گرفت و دو بار پشت سر هم اسپری شد. چشمانش به یکباره باز شد و نفس عمیقی کشید. نگاهش به ناجیش افتاد. با لبخند لب زد:آذر! آذر به رویش لبخند زد. -داشتم میومدم پیشت که دیدم از کتابفروشی بیرون زدی، چندبار رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 256 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1396 ساعت: 15:34

پوریا کنجکاوانه نگاهش کرد. سرش را کمی به سمت هلن خم کرد و گفت:اتفاقی افتاده؟ هرچند هنوز به حضور یکباره اش در زندگیشان مشکوک بود اما همین که پدر و مادرش دوستش داشتند و در کنارش می گفتند و می خندیدند، خوب بود. هلن مظلومانه سر تکان داد. پوریا یک لحظه تمام ساعات قبل در ذهنش چرخ خورد. "ماشین حساب را مقاب رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 211 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1396 ساعت: 15:34

متعجب به شماره ای که روی صفحه ی دیجیتال تلفن بود نگاه کرد. بانک چه می خواست؟ -بله بفرمایید. -از شماره های که تو پرونده برای تماس قید کردین فقط همین جواب داد. از صدای طلبکارش ابدا خوشش نیامد. هلن گفت:مشکلی پیش اومده؟ -خانم مهلت وامی که برادرتون گرفته بودن خیلی وقته گذشته، خونتون وثیقه ی وام بوده...با رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 3389 تاريخ : دوشنبه 9 مرداد 1396 ساعت: 3:44